انواع ترکیب بندی در نقاشی [+ مثال هایی از نقاش های معروف]

در هنر نقاشی، ترکیب ‌بندی به شیوهٔ سازمان ‌دهی و کنار هم قرار دادن عناصر بصری مانند خطوط، رنگ‌ها، اشکال و بافت‌ها اطلاق می ‌شود. این چینش آگاهانه، نه ‌تنها ساختار بصری اثر را شکل می ‌دهد، بلکه بر ادراک و واکنش روانی بیننده نیز تأثیرگذار است.

 هنرمند با انتخاب آگاهانهٔ این عناصر و با تکیه بر روان‌شناسی فرم و رنگ، فضایی می‌آفریند که می‌تواند بازتاب ‌دهندهٔ احساسات، مفاهیم یا حتی ایجاد ابهام باشد.

در میان انواع بیان‌های بصری، هنر انتزاعی جایگاه ویژه‌ا ی دارد؛ هنری که از بازنمایی مستقیم و واقع‌ گرایانهٔ اشیاء فاصله می ‌گیرد و به‌ جای آن، از ظرفیت‌های ناب عناصر بصری برای القای مفاهیم و احساسات بهره می‌ گیرد.

در این سبک، خطوط، رنگ‌ها و اشکال، خود به زبان بیانی اثر تبدیل می ‌شوند؛ زبانی که به‌جای روایت بیرونی، گفت‌ و گویی درونی و احساسی را رقم می‌زند.

در این مقاله، به بررسی انواع ترکیب ‌بندی در نقاشی‌ های انتزاعی می ‌پردازیم؛ ساختارهایی که در عین سادگیِ ظاهری، حامل پیچیدگی‌های فرمی و مفهومی هستند.

انواع ترکیب بندی در نقاشی

ترکیب بندی صلیبی

یکی از ترکیب‌ بندی‌های برجسته در نقاشی انتزاعی، ترکیب‌بندی صلیبی است؛ ساختاری که از تلاقی خطوط عمودی و افقی شکل می ‌گیرد و امکان سامان ‌دهی منسجم فضای تصویری را فراهم می‌آورد.

نمونه‌ ای شاخص از این ترکیب، اثر «نقاشی، ۱۹۵ در ۱۳۰ سانتی‌ متر، مه ۱۹۵۳» از پیر سولاج (Pierre Soulages)  است.

 در این تابلو، سولاج با بهره‌ گیری از ضربات قلم ‌مو در جهات مختلف—اعم از عمودی، افقی و مورب—فرمی متقاطع خلق کرده که یادآور ساختاری صلیبی است.

نکتهٔ قابل توجه آن‌ که این ترکیب، برخلاف تداعی اولیه ‌اش، دلالتی مذهبی ندارد، بلکه حاصل یک تجربهٔ فرمال و هندسی در ساخت تصویر است.

آنچه این ساختار را برجسته ‌تر می ‌سازد، حضور یک پنجرهٔ نوری مستطیل ‌شکل در پس ‌زمینهٔ اثر است که توسط خطوط متقاطع احاطه شده و به نحوی بر سازمان ‌دهی صلیبی تابلو تأکید می ‌ورزد.

این نور، تداعی ‌کنندهٔ نور پنجرهٔ کلیساست و لایه‌ای نمادین اما فرمال به اثر می ‌افزاید.

ویژگی متمایز دیگر آثار سولاج، استفادهٔ منحصربه ‌فرد از رنگ سیاه و نور است.

او با دستکاری در بازتاب نور روی سطح سیاه، عمقی بصری خلق می‌ کند که احساس سه‌ بعدی بودن را در ذهن بیننده برمی ‌انگیزد.

این شیوه، از نظر رویکرد نورپردازی، به تکنیک کِلارو-اِسکورو (Chiaroscuro)  در آثار کلاسیکی چون نقاشی‌های رِمبرانت (Rembrandt)  نزدیک است، هرچند با روایتی متفاوت ، مدرن و انتزاعی!

 تابلوی نقاشی آبی (Blaues Bild) اثر واسیلی کاندینسکی نیز نمود برجسته‌ ای از به ‌کارگیری ساختار ترکیب‌ بندی صلیبی در نقاشی انتزاعی است.

کاندینسکی، که به ‌عنوان یکی از بنیانر‌گذاران هنر آبستره شناخته می‌ شود، با درک عمیق از پیوند میان رنگ، فرم و موسیقی، فضایی تصویری می‌آفریند که هم ‌زمان واجد نظم هندسی و شور حسی است.

در این اثر، چینش هدفمند و منسجم خطوط متقاطع، به ساختاری صلیبی انجامیده است که نه‌ تنها شاکله ‌ی ترکیب ‌بندی اثر را شکل می ‌دهد، بلکه مسیر حرکت چشم بیننده را نیز در سرتاسر بوم سامان ‌دهی می‌ کند.

این سازمان ‌بخشی بصری، علاوه بر آن‌ که به اثر تعادل و توازن می‌ بخشد، نوعی هارمونی ساختاری ایجاد می‌ کند که مشخصه ‌ی زبان تجسمی کاندینسکی است.

به ‌کارگیری این الگو در «نقاشی آبی»، نه صرفاً از منظر فرمی، بلکه در پیوندی تنگاتنگ با جهان ‌بینی درونی هنرمند صورت می ‌گیرد؛ جهانی که در آن، هر خط و هر لکه ‌ی رنگ، واجد معنا، حرکت، و نغمه ‌ای بصری است.

تابلوی  بدون عنوان  (Untitled) اثر کازیمیر مالِه‌ ویچ، روایتی متفاوت و جسورانه از ترکیب ‌بندی صلیبی را پیش روی مخاطب می‌گذارد.

ماله ‌ویچ، به‌ عنوان بنیان‌ گذار سبک سوپرماتیسم، با کنار گذاشتن بازنمایی‌های واقع‌ گرایانه و تمرکز بر اشکال ناب هندسی، به جستجوی نوعی بیان بصری مطلق پرداخت که بر تجربه ‌ی ناب حسی و زیبایی ‌شناسی خالص استوار بود.

در این اثر، ساختار ترکیب ‌بندی از طریق تداخل هندسی فرم‌ها و کنتراست‌های رنگی صریح و بدون سایه ‌روشن شکل می ‌گیرد؛ فرمی که در آن، جهت ‌گیری مورب عناصر و هم ‌پوشانی ‌شان بر بستر سفید بوم، ریتمی بصری و حرکتی درونی را القا می ‌کند.

صلیب در اینجا نه در قالبی آشکار، بلکه به‌ گونه‌ای ضمنی و ساختاری در امتداد مسیر چرخشی نگاه، در توازن فضاها و در تعامل پویای فرم‌ها ظهور و بروز می ‌یابد .

ماله ‌ویچ با این رویکرد، ترکیب ‌بندی صلیبی را از معنا و بار مذهبی تهی کرده و آن را به عنصری خودبسنده و فرمال بدل می ‌کند؛عنصری که به‌جای ایستایی، بر حرکت، کشش فضایی و تنش بصری تأکید دارد.

 این نگاه، نمونه ‌ای درخشان از تفکر نوین در ترکیب ‌بندی‌های آبستره‌ی قرن بیستم است که در آن ساختار، احساس و ایده در وحدتی تجریدی به ‌هم می ‌رسند.

ترکیب بندی نا متقارن

در هنر انتزاعی، ترکیب‌ بندی ‌های نامتقارن جایگاه ویژه‌ای در القای پویایی، تنش بصری و کشش مفهومی دارند.

برخلاف ساختارهای متقارن که بر نوعی تعادل ایستا استوارند، این ترکیب‌ها با برهم زدن نظم پیش ‌فرض و به چالش کشیدن انتظار مخاطب، به اثری زنده و در حال حرکت بدل می ‌شوند؛ ترکیبی که از ایستایی می‌ گریزد و بیننده را در فرایند کشف و ادراک درگیر می‌ سازد.

نقاشی تقلید معقول (Reasonable Imitation) اثر آرتور دوو که در سال ۱۹۴۲ خلق شد، نمونه ‌ای شاخص از این رویکرد است.

اثری که در ظاهر، از هرگونه بازنمایی عینی فاصله دارد، اما در لایه‌های پنهان خود به طبیعت ارجاع می‌ دهد.

نیم ‌دایره زرد در بالای ترکیب، که یادآور خورشید است (عنصری مکرر در آثار دوو) در کنار بافت‌های سبز و قهوه‌ای که استعاره‌ای از زمین‌اند، منظره ای انتزاعی از جهان طبیعی را رقم می ‌زنند.

نکته برجسته این اثر، در نحوه ‌ی بی ‌تعادلی سنجیده‌ی عناصر نهفته است.

 این بی ‌تعادلی، در عین آشفتگی ظاهری، واجد نوعی توازن پنهان است . توازنی که نه از طریق تقارن، بلکه از راه کنش و واکنش درونی فرم‌ها و فضاها حاصل می ‌شود.

چشم بیننده در میان تضادها و چیدمان ناپایدار اثر، به جستجوی معنا کشیده می‌ شود؛ تجربه ‌ای که به‌ جای ارائۀ پاسخ، پرسش می‌ آفریند و او را به تأملی عمیق وا می ‌دارد.

ترکیب بندی افقی: بالا و پایین

در زبان بصریِ هنرِ انتزاعی، ترکیب ‌بندیِ افقی جایگاهی بنیادی و بی‌ بدیل دارد؛ ساختاری که با بهره ‌گیری از خطوط یا سطوحِ افقیِ ممتد، نه‌ تنها حسی از سکون، تعادل و آرامش را القا می ‌کند، بلکه مخاطب را به تجربه ‌ای ذهنی از گشودگی و بی ‌کرانی فرا می‌ خواند.

 این نوع آرایش، با حذفِ تحرکاتِ عمودی یا مورب، به یک نوع سکوتِ بصری دست می ‌یابد؛ سکوتی که در عین آرامش، واجد نوعی اقتدار در سکون است.

نمونه ‌ای برجسته از این رویکرد را می ‌توان در اثرآسمان بالای ابرها  ۱۹۶۵ از جورجیا اوکیف مشاهده کرد. این نقاشیِ عظیم ‌الجثه، در واپسین دهه‌ ی زندگیِ هنرمند خلق شده و نمایانگر اوجِ بیانیِ شخصیِ او در مواجهه با چشم‌اندازهای آسمانی‌ است.

تصاویری که از دلِ تجربه‌ ی سفرهای هوایی و نگاه از پنجره‌ی هواپیما شکل گرفته ‌اند.

اوکیف در این تابلو، با تکرارِ موزون و سنجیده ‌ی اشکالِ هندسیِ افقی، گستره‌ای آرام و بی‌ انتها را تصویر می ‌کند.

 نوارهای افقی که به ‌صورتی متوازن در فضای بالاییِ بوم نشسته‌ اند، نه ‌تنها تداعی ‌گرِ سیرِ صعودی و دور شدن از سطحِ زمین ‌اند، بلکه ذهنِ بیننده را در سطحی بالاتر، در دلِ آسمان، معلّق و معطوف به تأمل نگاه می ‌دارند.

نقطه‌ی قوتِ ترکیب ‌بندی در این اثر، تنظیمِ هوشمندانه‌ی ریتمِ بصری و حذفِ هرگونه تزاحم است؛ امری که موجب می ‌شود مخاطب بی ‌واسطه جذبِ جوهره‌ی اثر شده و با آن رابطه ‌ای حسی و فراواقعی برقرار کند.

 فرم‌های افقی، به ‌مثابه‌ ی ضربان‌ های آرامی از سکوت، بر سطحِ بوم طنین ‌انداز شده‌اند و جهانی را پیشِ چشمِ ما می ‌گشایند که در آن، زمان و مکان رنگ می‌ بازند.

در نهایت، این اثر نه ‌تنها تمرینی در ترکیب‌ بندیِ افقی، بلکه بیانی شاعرانه از پرواز، ذهن و تجربه‌ ی بی‌ مرز است؛ آن‌جا که انتزاع، وسیله ‌ای‌ است برای لمسِ سکوتِ آسمان.

دریاچه‌ ی الماس ۱۹۶۹ اثر رونی لندفیلد رویکردی متفاوت به مفهوم ترکیب ‌بندیِ افقی ارائه می ‌دهد.

بخش بالایی این نقاشی، ترکیبی پرجنب ‌و جوش و گسترده از رنگ‌ها را دربرمی‌ گیرد که تداعی ‌کننده‌ی آسمانی پویا و بافت ‌دار یا منظره‌ای انتزاعی است.

سایه‌ های آبی، بنفش، زرد و قرمز به طرزی سیال در هم آمیخته‌ اند و حس عمق و حرکت را در فضای بوم جاری ساخته‌ اند.

در مقابل، بخش پایینی اثر شامل نواری بنفش و یکدست است که همچون زمینی صلب و آرام در برابر پرآشوبی رنگ‌ها قرار گرفته است.

 این نوارِ افقیِ تیره، نوعی پایه ‌ی بصری ایجاد می‌کند و به قسمت‌های آزاد و بی ‌مرزِ بالایی، استحکام و انسجام می ‌بخشد.

تعاملِ بین اشکالِ سیال و ارگانیک در بالا، با رنگِ ساختاریافته و منظمِ پایین، ترکیبی تأمل ‌برانگیز و موزون پدید آورده است؛

ترکیبی که با ظرافت، مفاهیمِ افق و منظره را به شکلی انتزاعی بازتعریف می‌ کند.

 در این اثر، نوارِ آرامِ پایین، آشوبِ رنگینِ بالایی را مهار می‌کند و با ایجاد نوعی کشمکشِ بصری، بیننده را به تفکری در باب ثبات و بی‌ثباتی وا می ‌دارد.

.

ترکیب بندی عمودی

ترکیب ‌بندیِ عمودی در هنر انتزاعی ابزاری قدرتمند برای انتقال مفاهیمی چون رشد، پایداری و تنش به شمار می‌ رود.

این شیوه، با بهره‌ گیری از خطوط یا عناصر عمودی، چشم بیننده را به سمت بالا هدایت می‌کند و اغلب، احساسی از ارتفاع، گسترش یا محدودیت را القا می ‌کند.

 ترکیب‌های عمودی می ‌توانند نماد طیفی از موضوعات باشند؛ از رشد طبیعی موجودات زنده تا احساس روانیِ محصور بودن!

اثر  عصر جنگل‌ها   ۱۹۲۶ از ماکس ارنست نمونه ‌ای شاخص و تأثیرگذار از به ‌کارگیریِ ترکیب عمودی در هنر انتزاعی است.

ارنست در این نقاشی به کاوش در طبیعت مرموز و نمادینِ فضای درونی جنگل می ‌پردازد.

اثر شامل مجموعه ‌ای از «درختانِ» کوتاه‌ شده و بافت ‌دار است که به‌ صورت عمودی از دل منظره سربرمی‌آورند.

این لایه ‌ی فشرده از درختان، با تاکید بر جهت ‌گیری عمودی، به ‌طور همزمان حس آزادی تنفس در فضای باز و اضطرابِ بودن در میان عناصر طبیعت را در بیننده برمی‌ انگیزد.

در اینجا، ترکیب عمودی نه‌ تنها جوهره‌ی جنگل را به تصویر می ‌کشد، بلکه تنش روانیِ میان آزادی و محدودیت را نیز با قدرت بازتاب می ‌دهد.

اثر  تایلاد  از جوآن میچل که در سال ۱۹۹۰ خلق شده است، نمونه ‌ای برجسته از بهره‌ گیری از ترکیب ‌بندی عمودی در هنر انتزاعی به ‌شمار می ‌آید.

در این نقاشی، جهت ‌گیری عمودی نمادی از حیات و گرایش ذاتی زندگی به ‌سوی نور است.

میچل با استفاده از رنگ‌های جسورانه ‌ای همچون آبی تیره، سبز و سایه‌های قرمز، ماهیت پویا و پرانرژیِ اثر را برجسته ‌تر کرده و آن را به یک بوم زنده و پرجنب ‌و جوش بدل ساخته است.

ترکیب  بندی دایره ای

ترکیب منحنی یا دایره‌ ای در هنر انتزاعی، ابزاری قدرتمند برای بیان فرم‌های سیال و ارگانیک به‌ شمار می ‌رود.

این رویکرد با فاصله گرفتن از صلبیت خطوط مستقیم و زاویه ‌دار، تفسیری نرم ‌تر و طبیعی ‌تر از شکل‌ها ارائه می ‌دهد و مفاهیمی چون رشد، تداوم و زندگی را به ذهن متبادر می ‌کند.

منحنی‌ها با القای حس حرکت، لطافت و بی ‌کرانگی، امکان انتقال طیف گسترده‌ ای از مضامین احساسی و مفهومی را برای هنرمندان انتزاعی فراهم می ‌آورند.

اثر نقاشی غیرهدفمند شماره ۸۰ (سیاه روی سیاه)  از الکساندر رودچنکو نمونه ‌ای شاخص از ترکیب‌ بندی منحنی به‌ شمار می‌آید.

در این نقاشی، یک دایره‌ ی بزرگ و بخش‌ بندی‌ شده که با رنگ‌های سیاه و طلایی اجرا شده است، بوم را دربر می ‌گیرد.

تنوع در سایه‌های سیاه، عمق و بافتی غنی ایجاد می ‌کند و در عین حال، بخش‌های طلایی، کنتراستی درخشان به وجود می‌ آورند که نگاه بیننده را به حرکت در می ‌آورد.

منحنی‌ های این ترکیب، حس بی‌ نهایت بودن و وحدت را القا می ‌کنند.

پالت محدود رنگی رودچنکو، توجه را معطوف به فرم می‌ سازد و امکان می ‌دهد بازی نور و سایه، ظرافت‌های پیچیده ‌ی ترکیب ‌بندی  بیشرت به چشم بیاید.

ترکیب صورت فلکی یا توده ای

ترکیب ‌بندی صورت فلکی یا توده ‌ای در هنر انتزاعی به آرایشی اشاره دارد که در آن عناصر متعدد برای تشکیل یک کل منسجم در کنار هم قرار می ‌گیرند.

این تکنیک یا یک نقطه‌ی کانونی ایجاد می‌کند یا وزن را در سراسر بوم توزیع می‌ سازد و اغلب به خلق تجربه ‌ای بصری پویا و پیچیده می ‌انجامد.

از طریق جای ‌گذاری دقیق و تعامل این عناصر، هنرمندان می ‌توانند مضامینی همچون ارتباط، فضا و رابطه‌ ی میان اجزای فردی و جمعی را کاوش کنند.

اثر سنجاقک ۱۹۵۷ از جوآن میچل نمونه ‌ای درخشان از ترکیب ‌بندی توده ‌ای به‌ شمار می ‌رود.

در این نقاشی، ضربه‌های قلم ‌مو ، قوس‌ها و خطوط  زرد روشن، بنفش، سیاه و قهوه‌ای  ،  توجه را به خود جلب می کند.

رنگ‌ها بر روی یکدیگر همپوشانی دارند و ترکیب می‌ شوند تا شبکه‌ ای از رنگ ایجاد کنند که گویی بر لایه‌های سفید بوم شناور هستند.

میچل هر رنگ را با دقت، با در نظر گرفتن روابط میان رنگ‌ها و وزن هر ضربه‌ی قلم‌ مو به کار گرفته است.

او برخلاف بسیاری از اکسپرسیونیست‌های هم‌عصر خود، تعادل میان شکل و زمینه را حتی در فضایی کاملاً انتزاعی حفظ می‌کند.

این مقاله ادامه دارد…

منبع : +

پست های مرتبط

ارسال دیدگاه برای %s